چهار شنبه 16 تير 1395برچسب:,

امروز عیدفطر بود صبح مادر زنگ زد که در باغیم اگر دوست دارین بیایین ماهم صبحانه را خوردیم و ساعت 11 و نیم بود که با بچه ها رفتیم باغ .سه تا بچه گربه در باغ بودند دین دین باهاش بازی کرد گرچه بچه گربه ها تیز بودن فرار می کردن اما یکساعتی یا دوساعتی بودیم بعد رفتیم مرغ خریدیم رفتیم خونه و یک جوجه کبابی زدیم تو رگ.

فعلا اوضاع آروم است و نوشتن خاطرات خیلی همت می خواهد و حوصله و وقت خودم را گرچه با کامپیوتر و تلگرام و فیلم نگاه کردن میگذره تا دوشنبه و چهارشنبه که برم مدرسه چون مدیر دبیرستانم و باید به رتق و فتق امور آموزشی بپردازم و سرو کله زدن با بچه های تجدیدی و ثبت نامی های جدیدی و .....

من دوتا وبلاگ دیگه دارم با موضوعات دیگر که یکیش پنج سالی هست بروزش می کنم و یکی دوسالشه و عادت کردم به مطلب گذاشتن کلا درست کردن وبلاگ آسونه اما ادامش خیلی خیلی زحمت داره و وقتگیره...

الان ساعت 9 و 50 دقیقه شب است و شام هنوز نخوردم در ضمن بخاطر کبد چرب دوسالی است که روغن کنجد با غذا می خورم و شبها شام ساده می خورم مثل ماست گردوم و کنجد قاطی می کنم و میخورم یا تازگی ها پنیر با گردو بالاخره شبها غذای سنگین ممنوع... تا فرصتی دیگه...

                                   

                                  

                                 

شنبه 12 تير 1395برچسب:,

مراسم عقیقه یکی از مراسمات مستحب است که پدر و مادرها برای سلامتی فرزندانشان وبخاطر بیمه نمودن آنها یک گوسفند قربانی می کنند و با دعوت نزدیکان و فامیل این مراسم را انجام می دهند

ما هم رفتیم برای عقیقه دو دختر گلم دوتا گوسفند به مبلغ 730000 تومان گرفتم و گوشت و استخوان را حدا کردیم و دادیم به تالار فرهنگیان و افطاری باشکوهی دادیم و 150 تا مهمون داشتیم .

فامیلها و دوستان را دعوت کردیم همه آمودند خیلی شلوغ بود همه صندلی ها پر شد اما خواهر بزرگتر که متاسفانه جند ماهی است که خودش را گرفته و بقول معروف غروز کورش کرده به مجلس ما نیامد و برادر بزرگتر هم با خانواده بخاطر اینکه می خواستند بروند استانبول و با اینکه بمب گذاری فرودگاه آتاتورک منجر به لغو سفرشان شد نیامدند و برادر کوچکتر هم که آمد اما برادر دیگرهم که خدا خیرش بده با اون خانوم غرتی اش که کاری در دنیا بجز غرتی بازی و کلاس گذاشتن های الکی نداره نیامد...همون بهتر که نیامدند چون واقعا از ادمای مغروز و خودبزرگ بین و غرتی خوشم نمیاد ..چه کنیم واقعا بعضی مواقع ما انسانها محکوم به تحمل بعضی افراد در زندگیمون هستیم که چاره ای هم نداریم .

یروز فکر می کردم... ما یک زندگی داریم که دفترچه حیاط است بعضی ها در دفتر اسمشون خودکاری نوشته شده بعضی هم مدادی ...خواهر و برادر خودکارین بعضی فامیل نزدیک هم خودکارین.. بعضی مدادیین ..مثل دوستان که راحت پاک میشن و یک اسم دیگه جاش میزاریم ولی خودکاریها نه اگه پاکشون کنیم یا ردش سیاه میشه یا برگه پاره میشن پس باید تحمل کرد تازه پدر و مادر  ماژیکند..

بالاخره مجلس تموم شد چند غذا هم اضافه اومد شب بردیم در خونه چند مستحق که ضمنا دوتا کله پاچه و چگرش هم ظهر بردیم در خونه دوتا مستحق

 بچه هام بیمه شدن..

سه شنبه 8 تير 1395برچسب:,

امروز صبح رفتم چهارتا میله برای تخت فلزی داخل حیاط که قبلا سفارش داده بودم بگیرم که قراره بالای تیرها قلاب جوش کنه وشبها که پشه و صبح ها که مگس زیاده ، پشه بند بزنیم که متاسفانه حاضر نبود و فردا قراره بگیرم . برای پول بدهی شهریه مهدی ح هم رفتم مغازه عموش که دادشش بود و خبری نداشت قرار شد فردا شهریه برادرزادشو تسویه کنه (مدرسه غیردولتی ) بعدشم رفتم نونوایی و ده هزارتومان ، سزده تا نون سنگگک گرفتم اومدم خونه . مرغها رو کمی طالبی دادم وبعد نشستم پای کامی و وبلاگ خاطرات پنهان که خیلی وقته قراره درس کنم ، درست کردم و از این به بعد میخام  اگه تواناییشو داشتم خاطراتمو بزارم  تا بمونه شاید روزی بدرد بخوره...

                                 

   این هم گل سرخی که از باغچه خانه پدری با موبایل گرفتم تقدیم به ....

عناوین آخرین مطالب وبلاگ
عید فطر 95
مراسم عقیقه
8 تیرماه 95